امین محمدامین محمد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

شازده کوچولو

پروژه سیسمونی

سلام عسل مامان   بالاخره پروژه سیسمونی شما داره تموم میشه و مامان امشب یه سری از عکساشو برات اماده کرده... اما فکرنکنم بشه همه رو امشب بذارم اخه خیلی زیادن بعضی عکسا هم هنوز اماده نیست ... فرش قشنگ اتاقتم امشب عموحسین آورد که خیلی ملوسه حالا فردا با باباجون پهنش میکنیم و برات عکساشو میذارم....
29 مهر 1390

کارای پایانی سیسمونی

گل پسرمامان دیگه داره کارای سیسمونی شما تموم تموم میشه... امروز با باباجونی رفتیم ماشین لباسشویی و تشک تختم خریدیم...بعدش دوباره رفتیم مادرلند که یه چرخی بزنیم اونجا بابایی یه کلاه و پاپوش پاندا برات پسندید که خیلی نازه... عمو حسین هم یه فرش خوشگل پو برات سفارش  داده که قرار بود امروز بیارن اما هنوز نرسیده، هر وقت فرشت برسه چیدن سیسمونیتو کامل میکنم مامانی... فردا هم خاله مینو و عمو سهیل و مادرجونی میان اینجا که تو کارای سیسمونی کمک کنن... وای که نمیدونی مادرجون چه پرده ای ست پو برات دوخته.... دست گل همه درد نکنه... ...
21 مهر 1390

خونه تکونی برای ورود شازده پسر

سلام جیگر مامان تقریبا سه ساعت پیش بود که مادرجون و پدرجون و خاله آذی رفتن و ما دوباره خودمون موندیم و خودمون...  مادرجون که از هفته پیش پنجشنبه اومد پیشمون.... بابایی و پدرجون کلی اتاقها رو تمیز کردن و همه جا رو شستن که خونه برای ورود شما مثل دسته گل باشه... باید قدرشون و بدنی و حتما بعدها براشون جبران کنی......... تو این یک هفته که مادرجون اینجا بود بهمون خوش گذشت آخه حضورش قوت قلب خوبیه اما همه ناراحتیه من اینه که الان خودش به خاطر ما اذیت میشه و کمردرد میگیره....راستی مادرجون داره برات یه سرویس بافتنی خوشگل میبافه ..ازالان میدونم چقدر با اون لباسا خوردنی میشی من و تو از همین جا دستهای مهربون و زحمت کشش و هزاربار میبوسیم ...
15 مهر 1390

آوردن سرویس خواب شازده کوچولو

شازده کوچولوی مامان و بابا مبارکت باشه عزیزم...سرویس تحت خوشگلت و میگم که مادرجونی و پدرجونی زحمت کشیدن و برات خریدن و امشب برات آوردن خونه....نمیدونی خونه چه شکلی شده...شلم شوربایی برپاست که نگو و نپرس اما من و بابایی تو همین شلوغی بهشون نگاه میکنیم وکلی حض میکنیم... بابایی که وایستاده بودو کنار تختت و تکون تکونش میداد و برات لالایی میخوند....منم بهش میگفتم آرومتر الان پسرم از خواب میپره.... امروز روز خوبی برامون بود...رفته بودیم سونوگرافی و خداروشکر دکتر از سلامتی تو برامون گفت و آرامش ما چند برابر شد...امیدوارم خدا هیچ وقت این آرامش و ازمون نگیره... فردا قراره عمه فاطمه بیاد اینجا تا کمی اتاقت و برای چیدن آماده کنیم تا آخر هفته که...
3 مهر 1390
1